کد خبر: ۸۸۸۸
۱۵ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۷:۰۰

در خانه «ارم» یک مادر و ۲۵۰ دختر زندگی می‌کنند

در مرکز توان‌بخشی «ارم» در محله الهیه ۲۵۰ دختری زندگی می‌کنند که کوچک‌ترینشان ۷‌سال دارد و بزرگ‌ترینشان هم‌سن مادربزرگ‌ها است.

یک حیاط پهلو زده به تابستان با کاج‌های چتر واکرده، دیوار‌های آجری و در‌های سبزرنگ بزرگ. این منظره‌ای است که در ابتدای ورود به مرکز توان‌بخشی ارم می‌نشیند توی ذهن. تا چند ساعت بعد تنها قاب خاطره‌ای باشد روی دیوار خیال ما.

باقی به سکوت می‌گذرد و تماشا. تماشای ۲۵۰ دختری که کوچک‌ترینشان ۷‌سال دارد و بزرگ‌ترینشان اگر زخم زمانه می‌گذاشت که بتواند مثل یک انسان عادی زندگی کند، احتمالا حالا باید مادربزرگ نوه‌های زیادی می‌بود.

ساکنان این خانه خوب می‌دانند که اینجا ادامه آرزو‌ها از دیوار‌های آجری بالاتر نمی‌رود و همه آنچه لبخند را گاهی روی لب‌هایشان می‌نشاند، آمد‌و‌رفت عده‌ای است که دستشان را به یک احوال‌پرسی ساده و صمیمی می‌فشارند.

 

دلتنگی می‌تواند اسم گلی باشد

اواخر مرداد سال گذشته بود که گزارشی با عنوان «دلتنگی می‌تواند اسم گلی باشد» در همین نشریه به چاپ رسید. گزارشی که به توصیف دیدار چند ساعته ما از مرکز توانبخشی و نگهداری از کودکان کم‌توان ذهنی نرگس در میثاق‌۱۴ می‌پرداخت.

مرضیه و افسانه علامی دو خواهری هستند که با تاسیس دو مرکز «نرگس» و «ارم» مادر کودکان بی‌سرپرست شدند

آسایشگاهی که از ۸۴‌کودک بدسرپرست یا بی‌سرپرست کم‌توان ذهنی نگهداری می‌کرد. مدیر این مرکز که افسانه علامی نام داشت در گزارش سال گذشته، یکی از دلایل علاقه‌مندی‌اش به تاسیس این مرکز و نگهداری از این کودکان را خواهرش عنوان کرد که پیش از او با تاسیس چنین مرکزی، همه همّ‌و‌غم زندگی خود را در مراقبت از این کودکان رنگ داده بود.

حالا پس‌از یک‌سال وقتی به‌صورت کاملا اتفاقی سراغ مدیر مرکز توانبخشی ارم در امیریه ۹ را می‌گیریم تا سر حرف را با بانویی باز کنیم که از ۲۵۰‌دختر بالای ۱۴‌سال کم‌توان ذهنی نگهداری می‌کند، تشابه فامیلی مرضیه علامی با مدیر آسایشگاه نرگس، ما را به یاد گزارش سال گذشته می‌اندازد.

مرضیه علامی خواهر بزرگ‌تر افسانه علامی است که هر دو تصمیم گرفته‌اند با تاسیس دو مرکز «نرگس» و «ارم» مادر کودکان بی‌سرپرست بسیاری باشند که دنیا با آنها به اندازه انسان‌های دیگر مهربان نبوده است.

 

آسایشگاه ابتدا در یک مکان استیجاری بوده

همین عضو یک خانواده بودن است که وقتی مرضیه علامی درباره کودکان مرکز ارم شروع به صحبت می‌کند، تشابه بسیاری بین حرف‌های آنها پیدا می‌کنی. مثلا اینکه مرضیه علامی هم مانند خواهرش افسانه، ابتدا این آسایشگاه را در مکانی استیجاری در محدوده وکیل‌آباد تاسیس و بعد‌ها با زمینی که پدرش در اختیار او می‌گذارد، این مرکز را در این قسمت شهر راه‌اندازی می‌کند.

هر‌چند مرضیه علامی علاقه‌ای به گرفتن عکس و یا گفتن از پدر خیّرشان که زمین‌های هر دو آسایشگاه را خریده و در اختیارشان گذاشته، ندارد و می‌خواهد هر آنچه را که انجام داده‌اند، ناگفته باقی بماند، اما برای آشنایی ما با این مرکز و بچه‌ها هم که شده سنگ تمام می‌گذارد و پا‌به‌پای ما برای معرفی بخش‌ها و صحبت با بچه‌ها هم‌قدم می‌شود و به همه سوال‌های ما پاسخ می‌دهد.

 

در خانه «ارم» یک مادر و ۲۵۰ دختر زندگی می‌کنند

 

دخترانی که قرار است تا پایان عمر همین‌جا بمانند

اگر قرار را به معرفی این خانه بگذاریم باید بنویسیم، مرکز توانبخشی ارم از سال ۷۸ شروع به کار کرده و از همان ابتدا ۲۵۰‌دختر عقب‌مانده ذهنی بالای ۱۴‌سال را تحت پوشش قرار داده است.

دخترانی که قرار است تا پایان عمر همین‌جا بمانند و آرزوهایشان از چهار‌دیواری این ساختمان یک آجر هم آن‌طرف‌تر نرود. اینجا مرکزی خصوصی است با هزینه‌های بسیار بالا   که ۵۵ نفر پرسنل به صورت شیفتی و شبانه‌روزی در آن مشغول به کار هستند.

 

وقتی کسی آنها را نمی‌خواهد

خیلی از بچه‌هایی که در این مرکز نگهداری می‌شوند یا از طریق بهزیستی به این مرکز معرفی شده‌اند یا بی‌سرپرست هستند و از طریق دادگستری برگه ورود به اینجا را دریافت کرده‌اند. بچه‌های بی‌سرپرست یا بدسرپرستی که معمولا در خیابان‌ها یا اطراف حرم رها می‌شوند.

عده کمی هم مددجویانی هستند که خانواده از نگهداری آنها مستاصل شده و دیگر توانایی سرپرستی از آنها را ندارد. بیشتر این بچه‌ها حتی توانایی انجام کار‌ها یا رفع حوائج اولیه خود را هم ندارند.

 تشنج دارند و نیاز روزانه به مصرف دارو در آنها امری بدیهی است. در دو سال گذشته که ایران در تحریم قرار داشت، پیدا کردن دارو برای این بچه‌ها تبدیل به یکی از مشکلات بزرگ این مرکز شده بود. دارو را به‌صورت دفترچه‌ای از داروخانه‌ها می‌خرند و بعضی‌ها روزی چند قرص مصرف می‌کنند.

 

خیلی سخت می‌گذرد، اما زود فراموش می‌شود

قسمتی از مخارج این بچه‌ها را بهزیستی و باقی را مرکز یا خانواده پرداخت می‌کنند. البته تعداد زیادی از خانواده‌ها هم هستند که فرزندشان را به این مراکز تحویل می‌دهند، اما بعد از مدتی شماره تلفن‌ها و آدرس خود را تغییر داده تا دیگر مسئولان مرکز نتوانند به آنها دسترسی پیدا کنند و این می‌شود که حتی بچه‌های دارای سرپرست هم بعد‌از مدت کوتاهی بی‌خانه و خانواده می‌شوند.

هر ۲۵۰‌دختر این مرکز تقریبا سرنوشت‌هایی مشابه هم دارند. تعداد کمی قادر به انجام امور خود هستند و همه‌شان بدون استثنا آمده‌اند تا باقی عمر را اینجا بگذرانند. در صورت فوت یکی از بچه‌های دارای سرپرست، جسد مدتی در سرد‌خانه می‌ماند تا سرپرست متوفی پیدا شود. بچه‌های بی‌سرپرست هم که با نامه پزشک قانونی و دادگستری دفن می‌شوند و همه‌چیز با اینکه خیلی سخت می‌گذرد، اما زود فراموش می‌شود.

 

از شمع‌سازی تا اجرای سرود

مرکز توانبخشی ارم داری دو طبقه است. در طبقه اول کلاس آموزش موسیقی، کاردرمانی، کلینیک، گفتار درمانی، مکانوتراپی واقع شده و در قسمت بالا هم خوابگاه بچه‌ها قرار دارد.

بچه‌ها علاوه‌بر خدمات پزشکی کار‌های اولیه و ساخت وسایل و کار‌دستی را هم آموزش می‌بینند. شمع‌سازی، عروسک‌سازی، نقاشی، اجرای سرود و بافتنی از هنر این بچه‌هاست که سال گذشته نمایشگاهی از آن برپا شد و تعدادی از کار‌ها هم به نفع خود بچه‌ها به فروش رسید.

 

امیدشان به دست‌هایی است که یاری‌شان کند

از آنجا که این مرکز به‌صورت خصوصی اداره می‌شود و اجازه تبلیغات ندارد، نمی‌تواند مانند مراکز مشابه از خیران دعوت به همیاری کند. از طرف دیگر دور بودن این آسایشگاه از مرکز شهر و ناشناخته بودن آن برای خیران و نیکوکاران، باعث شده تا این بچه‌ها دور از چشم همه، در سکوت و تنهایی عمیقی روز‌ها را سر کنند.

همین دلایل دست به دست هم داده تا بنویسیم حمایت‌نکردن در کنار مشکلات مالی، بزرگ‌ترین معضل این بچه‌ها در این روزهاست. بچه‌هایی که همه امیدشان به دست‌هایی است که یاری‌شان کند و گاهی عده‌ای دست‌هایشان را به نشانه دوستی فشار دهند.   

 

در خانه «ارم» یک مادر و ۲۵۰ دختر زندگی می‌کنند

 

سال ۸۶ عمرم تمام شده

یک مادر است با ۲۵۰‌دختر، اما مرضیه علامی وقتی می‌خواهد از خودش صحبت کند حرف را تا سال ۸۶ عقب می‌برد. بعد همین‌طور که آرام و شاد روی صندلی نشسته، می‌گوید: باورتان می‌شود من سرطان داشتم؟ آن هم سرطان بدخیم.

سال ۸۶ بود که دکتر‌ها تقریبا قطع امید کرده بودند. خودم را آماده کردم و حتی به دنبال این بودم که طوری برنامه‌ریزی کنم که آسایشگاه بعد از من هم بچرخد. بچه‌ها خیلی گریه می‌کردند و یک‌بار هم به حرم رفته بودند.

عمر من همان سال86 که سرطان بدخیم داشتم، تمام شده و اگر حالا زنده‌ام فقط برای این بچه‌هاست

توی حرم هم آن‌قدر اشک ریخته بودند که خدّام می‌پرسند چه شده و آنها هم قصه را با زبان بی‌زبانی برایشان تعریف می‌کنند. مدتی گذشت تا اینکه آزمایش‌های جدید روال رشد بیماری را کند اعلام کرد. کم‌کم خوب شدم.

دکتر‌ها گفتند: معجزه شده، اما من خودم همیشه فکر می‌کنم که عمرم در همان سال ۸۶ تمام شده و اگر حالا زنده‌ام فقط برای این بچه‌هاست. خدا می‌خواست به من بگوید آن سرطان تو را از پا انداخته و باقی عمرت را تنها برای این بچه‌ها به تو بخشیده‌ام.   

 

معجزه زیاد دیده‌ام

یک شب گاز در کل منطقه قطع شده بود. تا ساعت ۱۲ شب منتظر ماندیم، اما خبری نشد. تمام مغازه‌ها و نانوایی‌ها هم تعطیل بود. بچه‌ها گرسنه بودند. مانده بودیم برای غذایشان چه کنیم. شاید باورتان نشود ولی حوالی نیمه شب بود که مردی با تعداد زیادی نان به مرکز آمد و آن را به نگهبان سپرد و رفت.

هنوز هم که هنوز است از یادآوری آن شب تنم می‌لرزد. اگر اسمش را بشود معجزه گذاشت، باید بگویم من در کنار این بچه‌ها از این معجزه‌ها زیاد دیدم. مثلا یادم هست یک‌بار یکی از پرسنل ما بعد از چندین سال ازدواج و دوا درمان بسیار بچه‌دار نشده بود، اما بعد از اینکه در اینجا مشغول به کار شد و بعضی از ساعات روز را صرف نگهداری و هم‌صحبتی از این بچه‌ها کرد، خیلی زود صاحب فرزند شد. شاید دیگران با خواندن این سطر‌ها آن را خرافات بدانند، اما من باور دارم که همه این اتفاق‌ها برمی‌گردد به پاکی و معصومیت این بچه‌ها که جز خدا پناهی ندارند.

* این گزارش پنج شنبه، ۲ مرداد ۹۳ در شماره ۵۹ شهرآرامحله منطقه ۱۲ چاپ شده است. 

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44